شهدای اسبوکلا یادتان گرامی باد

شهدای اسبوکلا یادتان گرامی باد

همیشه دیر می کنیم ، یادمان می رود و زود فراموش می کنیم ، بعضی اسم ها برایمان تکراری می شود ، بعضی تاریخ ها را هیچوقت به خاطر نمی سپاریم در عوض دلمان به خیلی چیزها خوش است . بگذریم . خواستم در وبلاگم از شهدای روستایمان بنویسم ، دیدم چیزی ندارم و دستم خالی است . از شهید نوشتن خیلی سخت است . راستش چند روز دیگر با بچه ها راهی شلمچه ایم . نمی دانم شلمچه کجاست هیچ درکی از جغرافیا و حس و حال آنجا ندارم . البته کسانی که به آنجا رفته اند برایم چیزهایی گفته اند . پدر شهید آذر وقتی اسم شلمچه می آید ، بند اشکش همینطوری وا می شود . انگار همین دیروز علی اصغر شهید شده است . این سرزمین با عزیرانمان چه کرد ؟ من که نمی دانم !

داشتم از فقر خود می گفتم . چیزی نداشتم و دستم خالی بود . توی گوگل سرچ کردم ، وبلاگ یک مدرسه با نام شهید علی اصغر آذر در ساری ، وبلاگ برادرزاده شهید برزکوهی که گاهی دلتنگی هایش را برای عمویش می نویسد و دیگری وبلاگ پروانگی ، یادداشت هایی از یک زندگی کمی متفاوت ، که ظاهراً نویسنده در مکه با شهید برزکوهی همسفر بود و از این آشنایی نوشت . چند صفحه دیگر که فقط اسمی از شهدا داشتند.

اسبوکلا پنج شهید تقدیم وطن کرده است. شهید رجب وردیان ، شهید یوسف سعیدی ، شهید علی اصغر آذر ، شهید عبدالرضا نوری و شهید حاج اسماعیل برزکوهی .

در زیر بخشی از پست "دو مرد از زمین کم شد! " از وبلاگ پروانگی که مربوط به شهید برزکوهی است را عیناً آورده ام : " یک سوال بزرگ برای من ! در منا بود که همسرش را بیشتر شناختم. معلم بود و زنی  بسیار سر و زبان دار و  زرنگ که جرات داشت بار آن زندگی سنگین را به دوش بکشد....دختری داشتند به اسم نرگس. می گفت بیچاره دخترم توی بیمارستان ها بزرگ شده بس که پدرش بیمار بود و آن جا بود که فهمیدم شیمیایی است. یک ساک بزرگ برای عرفات و منا برداشته بود . داد برادران خادم کاروان در آمده بود: حاج خانم ! گفتن فقط یک ساک کوچولو .... اینو کجا برداشتی! در عرفات و منا دیدیم او یک چادر کوچک شخصی برای شوهرش زده است! میگفت : اینم زندگی منه خواهر ! توی اتاق هتل هم براش چادر زده بودم. آقای برزکوهی باید در یک دما و رطوبت خاص بمونه و گرنه ...... زیر این چادر چه می گذشت. نمی دانم ! جانبازان کمی توانستند با او رابطه برقرار کنند . او دور از دسترس بود ! خبر شهادتش را تازه شنیده ام. زنگ زدم به خانمش. می گفت از وقتی برگشتیم حالش بدتر شد. چند بار عملش کردیم. این دو سال همه اش در بیمارستان بود.متاسفانه عفونت ریه هاش اونو از پا انداخت. خیلی خسته شده بود. خیلی ... ماه رمضان امسال دیگه  راحت شد. من نمی دانم این جور وقتها چه باید گفت! برای زنی که بزرگترین قسمت زندگی اش رسیدگی به مردی بود که سالها عمرش را زیر یک چادر یک نفره می گذراند.  فقط می دانم مردی دیگر از زمین ما کم شده است. " «روحشان شاد »

۰ ۰ ۱ دیدگاه

دیدگاه‌ها (۱)

امینی ایمن آبادی از بابل

۲۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۳۵
درود و سلام بر شهدای کشورمان و سرداران و ده هزار شهید استان مازندران.
سپاس از تهیه عکس و فیلم مربوط به شهدا و خانواده آنان.
شاید بازدید از منوی شهدای وبسایت روستای ایمن آباد و کروکلای حومه بابل بتواند کمک کوچکی به شما نماید.

پاسخ:

۲۶ ارديبهشت ۹۳، ۱۰:۳۵
سلام بر شهید و سلام بر شما برادر بزرگوار شهیدان اسوه هایی هستند که از میان ما به آرامی رفتند و زمانی ما آن ها را دیدیم که در آسمان درخشیدند. چشم برادر.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

اسبوکلا

معرفی روستای اسبوکلا یکی از روستاهای شرق شهرستان ساری